در سن 20 سالگی دادستان انقلاب در مسجد سليمان شدم. در تب و تاب سال های اول انقلاب، در سال 1358، گروهی از ديپلمههاي بيكار، به نشانه اعتراض، فرمانداري مسجد سلیمان را تصرف و اغتشاش ایجاد کرده بودند. من، برای آرام کردن اوضاع به آن جا اعزام شدم. همکاری كميته و سپاه شوشتر و دزفول، به تحصن پايان داد و فرمانداري بازپس گرفته شد.
آن روزها من فقط دادستان شهر نبودم،
بلکه با همه مسائل شهري درگیر بودم. چارهاي هم نبود. جز این اگر بود، كار
پيش نميرفت. يادم هست يك بار برای ملاقات با شهيد بهشتي به تهران آمدم.
آن زمان، آن بزرگمرد
انقلاب، رئيس ديوان عالي كشور و رئيس شوراي انقلاب بود. در ملاقات با آن شهید، از
بیکاری جوانان مسجد سلیمان، وضع بد بهداشت و درمان و آموزش و پرورش کودکان و مشکلات
در موقعیت جغرافیایی شهر گفتم. ايشان، با حوصله، سخنانم را شنید و نگفت: تو
دادستان شهري و این مسائل به حوزه تو مربوط نیست. سپس، امکان ملاقات با چند تن
از وزرا را برایم فراهم کرد.
من از نظر عاطفي، به شهيد بهشتي وابستگی بسیار داشتم. اگرچه، در زندگي، حادثه تلخ بسیار دیده ام، اما واقعه هفتم تیر و رحلت امام، برایم بسی تلخ و غمگین بود.